به پرسشنامه چند محوری بالینی میلون-3 (MCMI-III) : خوشآمدید
پرسشنامه چندمحوری بالینی میلون (1977) (MCMI) یک پرسشنامه خودسنج استاندارد شده است که دامنه ی گسترده ای از اطلاعات مربوط به شخصیت، سازگاری هیجانی و نگرش مراجعان به پرسشنامه را می سنجد، مخاطبان آن افراد بالای 18 سال و دارای توانایی خواندن حداقل کلاس هشتم می باشد و دومین پرسشنامه پراهمیت پس از پرسشنامه چند وجهی مینه سوتا(MMPI)است ( پیوتروسکی و زالوسکی، 1993؛ به نقل از دلاور، غرایی و چگینی، 1391).
پرسشنامه میلون از جمله پرسشنامه های منحصر به فردی ست که در آن بر اختلال های شخصیت و نشانه هایی که اغلب با این اختلال ها همراه هستند تاکید می شود ( میلون 1997؛ به نقل از دلاور، غرایی و چگینی، 1391).
این پرسشنامه(MCMI-III) شامل 175 ماده تحت 28مقیاس جداگانه و براساس طبقات، 1- شاخص های تغییر پذیری 2-الگوهای شخصیت بالینی3-آسیب های شدید شخصیت 4-نشانگان بالینی 5-نشانگان شدید بالینی نمره گذاری می شود که با نظریه ی شخصیت میلون و DSM-IV همخوانی دارد. می توان گفت MCMI به طور اخص برای کمک به تشخیص اختلال های محور II طراحی شده است (میلون، 1994).
اخیراً، حتی صبحها احساس ضعف و بی حالی میکنم.
برای قوانین و مقررات احترام زیادی قاتلم ، زیرا از حقوق افراد حمایت میکنند.
به قدری از انجام دادن کارهای مختلف لذت میبرم، که نمیتوانم تصمیم بگیرم ، کدام یک را اول انجام بدهم.
بیشتر وقتها احساس ضعف و خستگی میکنم.
چون فکر میکنم آدم بزرگ و مهمی هستم برایم مهم نیست که دیگران در مورد من چه فکری میکنند.
دیگران به اندازه کافی قدر کارها و زحمات مرا نمیدانند.
اگر خانوادهام به من زور بگویند احتمالاً عصبانی میشوم و در برابر خواست آنها مقاومت میکنند.
مردم پشت سرم در مورد قیافه و رفتارم حرف میزنند و مسخرهام میکنند.
اغلب اگر کسی اذیتم کند به شدت از او انتقاد میکنم.
به ندرت تحت تأثیر چیزی قرار میگیرم.
هنگام راه رفتن نمیتوانم تعادلم را حفظ کنم.
هنگام راه رفتن نمیتوانم تعادلم را حفظ کنم.
استعمال مواد مخدر اغلب مرا به دردسر میاندازد.
گاهی اوقات با خانوادهام بسیار تند و خشن برخورد میکنم.
خوشیهای من دوام چندانی ندارند.
من آدمی خیرخواه و فروتن هستم.
در نوجوانی به خاطر رفتار بدی که در مدرسه داشتم دچار دردسرهای فراوانی میشدم.
از ارتباط نزدیک با دیگران میترسم، زیرا ممکن است رسوا شوم و مسخرهام کنند.
دوستانی را انتخاب میکنم که بدیهایم را به من گوشزد کنند.
اغلب از دوره کودکی افکار غم انگیزی به خاطر دارم.
من ارتباط با جنس مخالف را دوست دارم.
بسیار دم دمی مزاج هستم، دایم نظرات و احساساتم را تغییر میدهم.
هرگز مصرف مواد مخدر، مشکل جدی در کارم به وجود نیاورده است .
چند سالی است که احساس میکنم در زندگی شکست خوردهام.
نمیدانم چرا اغلب دچار پشیمانی و احساس گناه میشوم.
دیگران نسبت به قدرت من حسادت میکنند.
اگر حق انتخاب داشته باشم ترجیح میدهم تنها کار کنم.
فکر میکنم نظارت و کنترل دقیق بر اعضای خانوادهام لازم و ضروری است.
دیگران مرا آدمی گوشه گیر و منزوی میدانند.
اخیراً دلم میخواهد چیزها را بشکنم.
من با جذابیت خودم میتوانم توجه هر فرد خاصی را به خودم جلب کنم.
اگر کسی از من انتقاد کند فوراً خطاها و عیبهای او را بیان میکنم.
تازگیها به کلی خرد شدهام.
اغلب از انجام کار دست میکشم، زیرا میترسم آن را درست انجام ندهم.
گاهی قدرت حس کردن را در بعضی از قسمتهای بدنم از دست میدهم.
من بدون توجه به این که انجام کاری چه اثری بر دیگران دارد کارم را انجام میدهم.
مصرف مواد مخدر ممکن است عاقلانه نباشد ولی در گذشته حس میکردم به آن احتیاج دارم.
من آدم آرام و ترسویی هستم.
اغلب احمقانه و بی مقدمه رفتار میکنم به طوری که بعداً مرا به دردسر میاندازد.
هرگز کسی را که از من سوء استفاده کرده نمیبخشم، یا موقعیت دردناکی را که تحمل کردهام فراموش نمیکنم.
اغلب بعد از آن که حادثه برایم اتفاق افتاد احساس ناراحتی و تنش میکنم.
اکثر اوقات احساس افسردگی و ناراحتی وحشتناکی دارم.
همیشه سعی میکنم دیگران را از خود خشنود کنم حتی اگر از آنها بدم بیاید.
در مقایسه با دیگران ، همیشه کمتر به مسائل جنسی علاقه نشان دادهام.
وقتی اتفاق بدی میافتد، احساس گناه میکنم.
از خیلی وقت پیش، صلاح خود را در این دیدهام که با دیگران کمتر رابطه داشته باشم.
از بچگی مواظب بودم کسی سرم کلاه نگذارد.
از آدمهایی که خیال میکنند هر کاری را میتوانند بهتر از من انجام دهند متنفرم.
وقتی حوصلهام سر برود ، دوست دارم به کار پر هیجانی دست بزنم.
اعتیاد من مشکلاتی برای من و خانوادهام به وجود آورده است.
تنبیه هرگز مانع انجام کاری که دوست دارم نشده است.
بارها بی دلیل ، شادی و هیجان بیش از حد به من دست داده است.
چند هفته است که بی دلیل احساس خستگی و فرسودگی میکنم.
مدتی است که هیچ کاری را درست انجام نمیدهم و به این دلیل شدیداً احساس گناه میکنم.
فکر میکنم آدمی اجتماعی و خونگرم هستم.
اخیراً بسیار کم رو و خجالتی شدهام.
برای روزهای تنگدستی پس انداز میکنم.
من به اندازه دیگران در زندگی شانس ندارم.
برای روزهای تنگدستی پس انداز میکنم.
دائم افکار و اندیشهها ، در ذهنم موج میزنند و رهایم نمیکنند.
چند سالی است که از زندگی کاملاً دلسرد و ناامید شدهام.
چند سالی است که افراد زیادی در مورد زندگی خصوصیام جاسوسی میکنند.
نمیدانم چرا ولی گاهی حرفهای بد میزنم، صرفاً برای این که دیگران را رنجیده خاطر کنم.
در سال گذشته، بیش از 30 بار بر فراز اقیانوس اطلس پرواز کردهام.
در گذشته اعتیاد به مواد مخدر باعث شده شغلم را از دست بدهم.
فکر های مهمی در سر دارم که مردم این زمانه آن را نمیفهمند.
اخیراً مجبورم بدون دلیل در مورد چیزی مکرراً فکر کنم.
از اکثر موقعیتهای اجتماعی دوری میکنم زیرا میترسم مردم از من انتقاد کنند یا مرا طرد کنند.
بیشتر وقتها فکر میکنم شایسته موفقیتهایی که نصیبم شده است نبودهام.
اغلب وقتی تنها هستم، احساس میکنم کسی کنارم نشسته که دیده نمیشود.
احساس بی هدفی میکنم و نمیدانم در زندگی به کجا میروم.
ظاهراً نمیتوانم بخوابم و بعد از خواب هم به اندازه قبل از خواب خستهام.
اخیراً خیلی عرق میکنم و کلافهام.
پیوسته فکرهای عجیبی به سرم میزند کاش میتوانستم از شر آنها خلاص شوم.
حتی وقتی بیدارم متوجه آدمهایی که دور و برم هستند، نمیشوم.
برایم مشکل است که بر هوس مشروب خواری خود غلبه کنم.
من اغلب اوقات افسرده و غمگین هستم.
پیدا کردن دوست برایم کار سادهای است.
از سوء استفادهای که در کودکی از من شده شرمندهام.
همیشه نگرانم که کارهایم خوب برنامه ریزی و تنظیم باشد.
ظاهراً اغلب خلق و خویم از روزی به روز دیگر تغییر زیادی میکند.
میترسم ریسک کنم و چیزهای جدید را امتحان کنم.
سوء استفاده کردن از کسی که خود اجازه چنین کاری را میدهد عیب نمیدانم.
مدتی است غمگین و گرفتهام و نمیتوانم از این حالت خلاص شوم.
اغلب از دیدن آدمهایی که کند کار میکنند عصبانی میشوم.
در مهمانیها هیچوقت گوشه گیر نیستم.
من آن چه اعضای خانوادهام انجام میدهند را زیر نظر دارم تا به چه کسی میتوان اعتماد کرد.
گاهی در برابر مهربانی مردم دستپاچه و عصبانی میشوم.
استعمال مواد مخدر باعث درگیری خانوادگی برایم شده است.
اکثر اوقات تنها هستم و این تنهایی را ترجیح میدهم.
بعضی از اعضای خانوادهام میگویند که خودخواه هستم و فقط به خودم فکر میکنم.
مردم خیلی راحت میتوانند نظرم را نظرم را عوض کنند حتی اگر تصمیم نهایی را خودم گرفته باشم.
بیشتر وقتها به دیگران دستور میدهم و آنها را عصبانی میکنم.
قبلاً دیگران به من گفتهاند که به خیلی چیزها بیش از حد شور و علاقه نشان دادهام.
بهتر است آدم زود بخوابد و زود بیدار شود.
احساس من نسبت به افراد مهم زندگیام اغلب بین محبت و نفرت در نوسان است.
در جمع و موقعیتهای اجتماعی همیشه مضطرب و کلافهام.
قبول دارم که مسئولیتهای خانوادگی را جدی نمیگیرم ، ولی باید آنها را جدی بگیرم.
از همان کودکی به تدریج رابطه خودم را با واقعیت از دست دادهام.
افراد آب زیر کاه اغلب سعی دارند کاری را که من انجام دادهام یا فکرش از من بوده است را به اسم خودشان تمام کنند.
من نمیتوانم شادی زیادی تجربه کنم چون احساس میکنم لیاقتش را ندارم.
علاقه چندانی به دوست پیدا کردن و رفاقت ندارم.
بارها در زندگیام وقتی شاد بودم و فعالیت زیادی داشتم حالت افسردگی به من دست داده است.
اشتهایم را به کلی از دست دادهام.
من از تنهایی و بی کسی و از این که به خودم متکی باشم میترسم.
خاطره یک تجاوز وحشتناک در گذشته، دائم فکر مرا پریشان میکند.
در سال گذشته عکس من روی جلد مجلههای زیادی چاپ شد.
ظاهراً علاقهام را به اکثر فعالیتهای لذت بخش مثل رابطه جنسی از دست دادهام.
در یکی دو سال گذشته بسیار غمگین و دلسرد بودهام.
یکی دو بار با قانون مشکل داشتهام.
بهترین راه اجتناب از اشتباه ، تجربه داشتن است.
مردم به خاطر کاری که انجام ندادهام، به من تهمت میزنند.
اکثر اوقات عادت دارم برخی از مردم را اذیت کنم.
گاهی مردم فکر میکنند من عجیب و غریب صحبت میکنم و صحبتهای من برای آنها غریب و نا آشناست.
دورههایی در زندگی من وجود داشته است که قادر به خرید مواد مخدر نبودهام.
مردم تلاش دارند مرا بگیرند چون فکر میکنند من دیوانهام.
من هر کاری لازم باشد انجام میدهم تا فردی که دوستش دارم مرا ترک نکند.
یکی دو بار در هفته پرخوری میکنم.
فکر میکنم تمام فرصتهای خوبی که برایم پیش آمد را از دست دادهام.
هیچ وقت نتوانستم از احساس غم و اندوه رهایی یابم.
وقتی تنها و دور از خانه هستم اغلب احساس اضطراب و هراس میکنم.
گاهی مردم از دست من عصبانی میشوند زیرا فکر میکنند من زیاد حرف میزنم یا تند صحبت میکنم.
امروزه اکثر افراد موفق ، یا خوش شانسند یا کلاه بردار.
من نمیخواهم با دیگران رابطه نزدیک پیدا کنم چون مطمئنم به من علاقهامند میشوند.
بدون علت مشخصی احساس افسردگی میکنم.
بعد از سالها همچنان در مورد حادثهای که واقعاً زندگیام را تهدید میکرد، خوابهای وحشتناک میبینم.
توان انجام کارهای روزمرهام را ندارم.
وقتی به کمک احتیاج دارم الکل مینوشم.
من از فکر کردن در مورد این که چگونه در کودکی مورد سوء استفاده قرار گرفتهام متنفرم.
وقتی همه کارها خوب پیش میرود دائم نگرانم، بزودی حادثه بدی اتفاق خواهد افتاد.
وقتی حادثه بدی در زندگیام اتفاق میافتد گاهی احساس ناتوانی میکنم و تقریباً دیوانه میشوم.
واقعاً از تنهایی و درماندگی و از دست دادن حمایت نزدیکانم که من به آنها وابستهام، میترسم.
میدانم که پول زیادی برای مواد مخدر خرج کردهام.
همیشه قبل از شروع انجام کاری، باید اطمینان پیدا کنم که آن کار در آن مدت محدود تمام میشود.
میدانم که مردم پشت سرم صحبت میکنند.
من در گرفتن عفو و بخشش دیگران مهارت دارم.
میدانم که برایم نقشه کشیدهاند.
احساس میکنم که بیشتر مردم افکار پست و زشتی در مورد من دارند.
اغلب احساس تنهایی و پوچی میکنم.
گاهی بعد از غذا خوردن خودم را مجبور به استفراغ میکنم.
من معتقدم که همه را خوشحال میکنم و دیگران مرا به خاطر کارهایی که انجام میدهم و حرفهایی که میزنم تحسین میکنند.
دائم نگران کسی یا چیزی هستم.
همیشه بی جهت فریب میخورم، به ویژه وقتی کسی خودش را برتر از من نشان میدهد.
دائم افکار اضطراب برانگیز به ذهنم میآید.
در زندگیام چیزهای کمی وجود دارد که واقعاً مرا خوشحال کند.
وقتی به سرنوشت دردناکی که در گذشته داشتهام فکر میکنم احساس ناکامی کرده و به مرگ میاندیشم.
از این که خیلی زود بیدار میشوم و دیگر نمیتوانم بخوابم ناراحتم.
من هرگز قادر به ابراز احساساتم نیستم چون در نظر مردم ارزشی ندارم.
من مشکل اعتیاد دارم و تلاشم برای کنار گذاشتن آن ناموفق بوده است.
عدهای تلاش میکنند افکارم را کنترل کنند.
قبلاً تلاش کردهام خودم را بکشم.
من گرسنگی میکشم تا از همین هم که هست لاغر تر شوم.
نمیدانم چرا برخی از مردم به من میخندند.
در ده سال گذشته هیچ ماشینی ندیدهام.
از آدمهایی که مرا لمس میکنند شدیداً می ترسم چون فکر میکنم آنها ممکن است به من صدمه بزنند.
دائم فکرم درگیر حادثهای است که برایم اتفاق افتاده است.
ظاهراً کاری میکنم که دیگران فکر کنند میخواهم به خودم صدمه بزنم.
اغلب آن قدر غرق افکارم میشوم که متوجه نمیشوم اطرافم چه میگذرد.
مردم به من میگویند لاغر هستم ، اما من احساس میکنم خیلی چاقم.
وقایع هولناک گذشته دائم به فکر و خواب من میآیند.
من به جز اعضای خانوادهام هیچ دوستی ندارم.
من اغلب کارهایم را سریع انجام میدهم و در مورد چیزهایی که باید انجام دهم فکر نمیکنم.
من به گونهای حمایت دوستانم را جلب کردهام که دیگران نمیتوانند از من سوء استفاده کنند.
اغلب به وضوح چیزهایی میشنوم که مرا ناراحت میکند.
من همیشه برای نزاع با دیگران خودم را مجهز نگه میدارم زیرا از برخورد تندشان میترسم.
من هر کار را چند بار انجام میدهم . گاهی به خاطر کاهش نگرانیم و گاهی به خاطر این که مطمئن شوم حادثه بدی اتفاق نمیافتد.
تازگیها به طور جدی به این فکر افتادهام که به زندگیام خاتمه دهم.
مردم مرا آدمی منظم و مقرراتی میدانند.
وقتی به حادثه دردناکی که سالها پیش برایم اتفاق افتاد فکر میکنم دچار ترس و اضطراب میشوم.
اگر چه من از دوست پیدا کردن میترسم ولی مایلم دوستان بیشتری داشته باشم.
واقعیت این است که مردم میخواهند با من دوست شوند تا مرا خرد کنند.
گروه تخصصی و فوق تخصصی مغز، اعصاب و روان دکتر پورنامداری پرسشنامه چند محوری بالینی میلون-3 (MCMI-III)